جدول جو
جدول جو

معنی واپس رو - جستجوی لغت در جدول جو

واپس رو
(رَ)
بازپس رونده، عقب رونده:
گفت آن را من نخواهم. گفت چون ؟
گفت او واپس رو است و بس حرون.
مولوی (مثنوی دفتر ششم چ اسلامیه ص 559).
و رجوع به واپس رفتن شود
لغت نامه دهخدا
واپس رو
باز پس رونده عقب رونده: (گفت آنرا من نخواهم گفت: چون ک گفت: او وا پس رواست و بس حرون) (مثنوی. لغ)
تصویری از واپس رو
تصویر واپس رو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس رو
تصویر پس رو
پس رونده، پیرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپس رو
تصویر سپس رو
پیرو، پس رو
فرهنگ فارسی عمید
(پَ دِ)
نگران. مضطرب. دل واپس:
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح تست واپس دل مشو.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ)
عقب تر. بازمانده تر:
عمر همه رفت و به پس کس تریم
قافله از قافله واپس تریم.
نظامی.
به زیر چنگ خرچنگ اندری تو
از آن هر ساعتی واپس تری تو.
عطار (اسرارنامه).
هر که صبر آورد گردون بر رود
هر که حلوا خورد واپس تر رود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَ پُ تَ / تِ)
پیرو و پس رو. (ناظم الاطباء). ذانب. دابر. (منتهی الارب). سفسیر. (صراح اللغه) ، مرید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
مخفف پس رونده. پی رو. تبع. تابع. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (صراح اللغه). تبیع. (دهار) (منتهی الارب). آثف. (مهذب الاسماء). تألی. (منتهی الارب). مقتدی، مأموم:
همه گر پس رو و گر پیشوائیم
در این حیرت برابر می نمائیم.
عطار.
سته. پس رو قوم. استتلاء، پس رو چیزی شدن خواستن کسی را. تلو، پس رو چیزی. (منتهی الارب) ، دنبال:
دعای خالص من پس رو مرادتو باد
که به زیاد توام نیست پیشوای دعا.
خاقانی.
- پس روان، اتباع. اخلاف. قطین. حشم. (دهار). امت. توابع. اعقاب. آل. تبع. ستل. داجه، پس روان لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سپس رو
تصویر سپس رو
از پس رو تابع تالی پیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس رو
تصویر پس رو
پس رونده پی رو تابع، دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واپسگرا
تصویر واپسگرا
((~. گَ))
مرتجع، مخالف پیش رفت و اندیشه های نو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپس رو
تصویر سپس رو
((س پَ. رَ))
تابع، پیرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واپسگرا
تصویر واپسگرا
متحجر، مرتجع
فرهنگ واژه فارسی سره
ارتجاعی، سنت گرا، قهقرایی، محافظه کار، مرتجع
متضاد: پیشرو، پیشتاز
فرهنگ واژه مترادف متضاد